کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

از شیر گرفتن کورش

گل باغ زندگیم عزیزم از امروز (28 شهریور 92 )قرار شیر مامانیتو نخوری. فکر کنم خیلی برات سخته.  چون یک سینه ام مدتی هست خشکه معنای خشک شدن سینه را فهمیدی. من یک چسب زخم زدم گفتم دیگه شیرش داره خشک می شه و کورش بزرگ شده .از صبح تا حالا چند بار نگاه کردی  و ناز و بوس کردی و تا حالا که 8:30 شبه براش بی طاقتی نکردی. ولی دلم برات می سوزه که اینقدر دوست داری شیر بخوری. امیدوارم اذیت نشی. ...
28 شهريور 1392

جملات کوتاه

نفس مامانی سلام روز 26 شهریور وقتی از خواب بیدار شدی گفتی "شیر بده". اولین بار بود که این جمله را کامل و پشت هم می گفتی شیر و بده را می گفتی اما اینطوری پشت هم نگفته بودی. قربونت برم اینقدر حرف زدنتو را دوست دارم. توی همون روز دیدم گفتی کشتی بگیرم و چند تا جمله دیگه. یه چیز خوشگل دیگه هم که یاد گرفتی "کیف کردم" منظور همون خوش گذشتن و... الان همه کلمات را می گی اما اونهایی که سختند را کمی اشتباه مانند کیلیپس را می گی کیبیس. جملات کوتاه را هم می گویی. اینقدر قشنگ با کلمات یک موضوعی را تعریف می کنی که همون موقع می خوام بخورمت. عزیزم بازو تو نشون می دی می گی قوی شدم. راستی خیلی علاقه نشون می دی که کشتی بگیری. در این ماه ...
28 شهريور 1392

سفر به سمنان

سلام گل باغ زندگیم عزیزم ما هفتم تا یازدهم شهریور با مامان بزرگ و خاله و دایی به سمنان رفتیم. خیلی خوش گذشت. به ییلاق و رودبارک و چشمه های باداب سورت و دریاچه الندان رفتیم کلا این چند روز را با پسرخاله هام و دختر دایی و درسای عزیز در گشت و گذار و ماجراجویی بودیم . فقط این پسرک شیطون چند بار به سمت درسا رفت و به قول خودش جنگول به صورت درسا زد. اول خیلی با هم خوب بودین بوسش می کردی ولی نمی دونم درسا جون گریه کرد تو این کار را کردی. من و بابا خیلی ناراحت شدیم و باهات برخورد کردیم .امیدوارم درسا جون و مامانی زینب به دل نگیرن. عکس های کورش در ییلاق : سرچشمه ییلاق: کورش در رودبارک:   ...
16 شهريور 1392

رفتن به شرکتPB

سلام  نفسم روز شنبه 30 مرداد با هم به شرکت پایکار بنیان رفتیم. مدیر سابقم در مجموعه پایکار بنیان صنعت که منم در اونجا مشغول به کار بودم الان مدیر فروش امرن در پایکار بنیان شده. با من تماس گرفت و دعوتمون کرد به شرکت بریم. اول که وارد شدیم تو فکر کردی به مطب دکتر رفتی و با ناراحتی گفتی خونه و کمی هم گریه کردی ولی با کمک همکارهای سابق مخصوصا خانم یوسفی عزیز کم کم اروم شدی و کلی با پیچ گوشتی و ماژیک و کامپیوتر و ... مشغول شدی. من هم در این بین به سوالات و مشکلات همکار ها را در مورد EPLAN پاسخ دادم. ممکن گاهی برای آموزش به اونجا برم. روز جالبی را در شرکت گذراندیم .برای ناهار که به ناهار خوری رفتیم غذا جوجه کباب بود تا چشمت به گوجه...
13 شهريور 1392
1